نائیریکانائیریکا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

نائیریکا فرشته ی اردیبهشت

که عشق آسان نمود اول

1394/6/14 16:25
نویسنده : مامان ماهی
221 بازدید
اشتراک گذاری
  • 1392/2/22 امروز دو روز از تولدت میگذره عطر تنت تمام خونه رو پر کرده انگار که خدا به تن تو عطر گلهای بهشت رو پاشیده هر لحظه تو رو بو میکنم و مست از عطر تنت میشم.
  • 1392/2/23امروز سومین روز از تولدت میگذره و در کمال تعجب من بند نافت افتاد اما در کنار همه این خوشی ها نارحتی من برای زردی گرفتنت بی نهایت زیاده و نگرانم .
  • 1392/2/25امروز پنجمین روز تولدت هست و زردی تو بالا رفته تو رو میبریم بیمارستان و دکتر میگه باید بستری بشی و وقتی این حرف رو میشنوم سدی که پشت پلکهام زده بودم میشکنه و سیل اشکهام نمیذاره حتی حرف بزنم اصلا تحمل اینکه ازت جدا بشم رو ندارم اما مجبورم تو رو میبریم بخشNICU  بیمارستان و وقتی سرپرستار ناراحتی بیش از حدم رو میبینه بهم لباس مخصوص میده و اجازه میده خودم باهات تا کنار دستگاه بیام اونجا از دیدن آرامش بچه های بستری آرومتر میشم و از اتاق بیرون میام پدرت توی حیاط بیمارستان قدم میزنه میگه دلش نمیاد به خونه ای بره که تو اونجا نیستی به اصرار میفرستمش خونه اما میدونم دلش به اندازه من بیقراره آخه تو از روز اول ثابت کردی که  مهر و عشقی عجیب شما رو بهم پبوند داده . با خاله کتی که این چند روزه پیش ما بوده و زحمت پرستاریمون رو کشیده به اتاق مخصوص مادران میریم میفهمم که از دیدن اشکهای من خیلی ناراحته اما برام میگه که مادر شدن یعنی یار روزهای سخت بودن میگه که مادر شدن یعنی این که تو لحظات سخت زندگی فرزندت سرپا بایستی و همراهیش کنی و نذاری بغض و اشک تو رو ناتوان کنه همونجا به خودم قول میدم تمام سعی ام رو بکنم بجز مادر برات بهترین دوست و یاور باشم و هرگز تو لحظات سخت تو رو تنها نذارم اشکهام رو پاک میکنم و منتظر میشم تا از بخش پیجم کنن و من دوباره روی ماهت رو ببینم.
  • 1392/2/27امروز هفتمین روز تولد توست و ما هنوز بیمارستانیم زردیت پائین اومده و من خوشحالم . وقتی منو پیج میکنن تا برای شیر دادن به تو بیام پام رو که از در تو میذارم  با چشمای سیاهت منتظر منی و تصویر این چشمای سیاه , تو قلب و روح من برای همیشه حک میشه تو دختر باهوشی هستی و اینو از حالا نشون دادی زمان شیر دادن حداکثر نیم ساعته و توی این نیم ساعت تو اصلا شیر نمیخوری بعد که بلند میشم تا تو رو به پرستار تحویل بدم سریع شروع میکنی به شیر خوردن پرستارت میگه اینکارو میکنی که زمان بیشتری پیش هم باشیم و من خنده ام میگیره از کارت و میبوسمت و برمیگردم تا دوباره آروم تو دستگاه بخوابی.
  • 1392/2/28امروز هشتمین روز تولد توست و ما دوباره به خونه برمیگردیم تا دوباره خونه مون از عطر تنت رنگ و بوی بهشت رو بگیره.

 

پسندها (2)

نظرات (0)